سرپرست اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان، گفت: فرهنگ دینی، وجه تمایز جامعه اسلامی ایران با دیگر جوامع بشری است. جامعهای که در کنار عقول بشری بتواند به سرچشمه وحی متصل باشد و با اتکا به آموزههای دینی و با تمسک به ولایت معصومین علیهمالسلام ارتزاق کند، بیشک به صلاح و فلاح خواهد رسید.
به گزارش روابط عمومی خانه کتاب و ادبیات ایران، با فرارسیدن ماه محرمالحرام، سومین مجلس از سلسلهبرنامههای «به آیین آسمان» پنجشنبه (ششم مردادماه 1401) از سوی خانه کتاب و ادبیات ایران با حمايت معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همكاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان، سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری اصفهان، محفل ولایی انگور (شاعران آیینی استان اصفهان) و مرکز آفرینشهای ادبی قلمستان در مهدیه حضرت زهرای مرضیه (سلامالله علیها) برگزار شد.
در بخش آغازین این برنامه علی تمنایی، سرپرست اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان در سخنانی گفت: فرهنگ دینی، وجه تمایز جامعه اسلامی ایران با دیگر جوامع بشری است. جامعهای که در کنار عقول بشری بتواند به سرچشمه وحی متصل باشد و از مشرق اندیشههای زلال وحیانی و آسمانی بنوشد و با اتکا به آموزههای دینی و با تمسک به ولایت معصومین علیهمالسلام ارتزاق کند، بیشک به صلاح و فلاح خواهد رسید.
وی ادامه داد: یکی از مناسک و آیینهایی که در تاریخ اسلام، منشأ تأثیرات شگرف در نگاه و سبک زندگی مردم ایران در ادوار مختلف تاریخی بوده است و همچنان پرقدرت، رسالت فرهنگی و اجتماعی خود را ایفا میکند، آیینهای عاشورایی است. حادثه عاشورا در طول تاریخ، الهامبخش همه آزادیخواهان و اندیشمندان و خاصه شاعران بوده و سرمنشأ تحرک و انقلابهای بزرگی بوده است. سرسلسله این حرکت شورآفرین و معرفتبنیان، حضرت حسینبنعلی(ع) و اهل بیت اوست و همچنان جوشش فرهنگ عاشورا در نسلها و عصرها جاری و ساری خواهد بود.
سرپرست اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اصفهان، اظهار کرد: برگزاری همایش پیشواقعه در اصفهان، در کنار دهها نمونه دیگر از گونههای هنری مانند شبیهخوانی، پردهخوانی، نقالی، نقاشی، نخلگردانی و انواع هنرها و مناسک دینی و عاشورایی، نشانههایی از اوج ارادت و دلدادگی مردم این سامان، به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله(ع) است. احیای سنتهایی که پدران و نیاکان ما به امانت در نزد ما نهادهاند و صیانت از ارزشهای دینی و معرفتی و معنوی قیام و حماسه شورانگیز حسینی، رسالت سنگین امروز ماست.
علی تمنایی همچنین گفت: خدا را شاکریم که این رویداد فرهنگی با چنین نگاه مقدسی در حال شکلگیری است و جامعه هنرمندان متعهد و آیینی و شعرا، به تکریم حماسهای میپردازند که برای شرافت و عزت حیات ابدی انسان شکل گرفت و این افتخار نصیب کسانی شد که آرزو دارند تا نامشان در طومار سربازان و محبان حضرت اباعبدالله(ع) ثبت و ضبط شود. همت بالای بانیان این همایش بزرگ را میستاییم و برای موفقیت آنها در پیشبرد نگاه بصیرتی در جهاد فرهنگی-هنری امروز و اقامه معروفات و تحکیم فرهنگ عاشورایی در نظام مقدس جمهوری اسلامی، دست به دعا برمیداریم؛ «فیا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً».
پیشواقعههایی که امروز میشنویم، نوعی تصنیف دراماتیک است
در بخش دیگری از این برنامه، استاد محمدتقی سعیدی، پیرغلام اهلبیت (ع) و موسیقیدان و خواننده سنتی ایران با همراهی شاگرد نوجوانش حسین محمدی و گروه سوگنوازان به اجرای پیشواقعه پرداخت. وی قبل از اجرای پیشواقعه در سخنانی، بیان کرد: پدرم از پیرغلامان امام حسین (ع) بود و من از کودکی در این فضا بزرگ شدم. ورود به بحث پیشخوانی، بدون مقدمه امکانپذیر نیست و باید به تاریخچه و پیشینه ایجاد تعزیه اشاره کنیم. آنچه به صورت مکتوب در دست داریم بیانگر این است که قدمت تعزیه در ایران به اواخر دوره زندیه میرسد و بیشتر پیشواقعههایی که امروز میشنویم، نوعی تصنیف دراماتیک است. در جلسات تعزیه، ما با اجرای پیشواقعه به مستمعین خبر میدهیم که قرار است کدام مجلس اجرا شود.
وی افزود: زمانی که ناصرالدین شاه قاجار در سفر به اروپا، آلبرت هال در لندن را دید، به این فکر افتاد که چرا چنین مکانی با کاربرد مذهبی در ایران نداشته باشیم؟ لذا تکیه دولت در زمان ناصرالدین شاه در تهران ایجاد شد و بهترین خوانندگان هم در عرصه تعزیه و هم در موسیقی، از این تکیه بیرون آمدند. برای نمونه مرحوم اقبالالسلطان (اقبال آذر) را داریم که شهادتخوان تکیه دولت بود. میرزا سید احمدخان، علیخان نایبالسلطنه، حسینقلیخان نکیسا و در همین اصفهان، مرحوم طاهرزاده و خیلی از بزرگان اصفهان از مکتب تعزیه، نضج و شکل گرفتند.
محمدتقی سعیدی در ادامه درباره پیشینه «پیشواقعه» گفت: میدانیم که در صدر مشروطیت، آهنگهای انقلابی درست شد که بیشتر هم از سوی عارف، شیدا، حسامالسلطنه مراد و... ساخته و خوانده میشد. بین ما طرفداران این پیشواقعهها و آهنگسازان در برخی موارد، اختلاف روایت وجود دارد. هریک از طرفین میگویند که پیشواقعه را شما از ما گرفتهاید. اما ما طرفداران پیشواقعه درست میگوییم، چون اگر تعزیه نبود موسیقی وجود نداشت. البته ما در ایران قبل از اسلام هم موسیقی داشتیم، اما زمان صفویه وقتی که شاه اسماعیل صفوی به سلطنت میرسد، صحبت از موسیقی نبود و ما ایرانیها با هوش و درایتی که همیشه در برهههای مختلف داشتیم، موسیقی را در قالب چیزی که همه دوست داشتند یعنی در ارتباط با امام حسین(ع) شکل دادیم. موسیقیدانها، تاریخنویسها، مقاتلنویسها، ادبا، شعرا و فضلا جمع شدند و تمام نغمات را تک به تک گرد آورده و در مقاطع مختلف، اینها را در نوحههای سینهزنی، زنجیرزنی و تکایا حفظ کردند. پیشواقعهها، از زیباترین نمونههای این کارهاست.
این استاد پیشکسوت عرصه تعزیه و موسیقی ایران، ادامه داد: مرحوم ملا مسیب افوسی، آهنگی که ما به نام «موسم گل» میشناسیم را در دستگاه دشتی با این شعر اجرا کرده: «چون خلیل آلطه عازم کوی منا شد... الی آخر». یا پیشواقعهای برای حضرت قاسم داریم که مرحوم مرتضی نیداوود هم در بیات ترک اجرا کرده است؛ «قاسم جوان چون که شد روان به میدان، به جنگ این لعینان... نگاهی ای همسر من به من کن، تو ترک سفر کن». البته اینهایی که من دارم می خوانم کارهای اصفهانیهاست؛ بزرگانی همچون جیحون، مخلص، ملا مسیب افوسی، ملامحمدعلی جعفری دینانی، ملا عبدالرحیم توسلی و... کسانی که نه عروض میدانستند و نه بدیع و نه علم کلام میدانستند و نه موسیقی را به آن شکل میشناختند، این افراد در زمانهای قحطی، زیر کرسی، اینها را ساختهاند. ما امروز با همه امکانات اینترنت و فضای مجازی و... نتوانستهایم هنوز یک خط مانند اینها تولید کنیم و این جای تأسف دارد. من از شعرای عزیزی که در این مجلس حضور دارند و همه عاشورایی هستند، تقاضا دارم که نگذارند اصفهان و ایران، از این نوع هنرها تهی شود.
وی اظهار کرد: ما همچنین در مکتب تعزیه، «بچهخوانی» داشتهایم. امروز متأسفانه این هنر را از روی فیلم میآموزند. از نوجوانان میخواهم که اجازه ندهند این منبع عظیم فرهنگی ما، دستخوش هجوم فرهنگی کشورهایی شود که ضد دین ما هستند.
محمدتقی سعیدی در ادامه با همراهی استاد سروانی و فرزندش که نسلاندرنسل، تعزیهخوان و نوازنده تعزیه بودهاند، پیشواقعه مربوط به حلول ماه محرمالحرام را اجرا کرد. در پایان این بخش از برنامه، حسین محمدی شاگرد نوجوان استاد محمدتقی سعیدی نیز به اجرای پیشواقعه پرداخت.
شعرخوانی شاعران آیینی در رثای اباعبدالله(ع)
در ادامه سومین مجلس شعرخوانی «به آیین آسمان»، شاعران آیینی اصفهان و دیگر شهرهای ایران، به خوانش اشعار خود پرداختند.
محمدحسین ملکیان (فراز) از اصفهان
به پسر، راه را نشاندادن، کوهبودن، وظیفه پدر است
سر پیری ببین چه میبینم، پسرم از خودم بزرگتر است
پا به چشمم گذاشتی یوسف، ای به قربان بوی پیرهنت
مدتی بود گم شده بودم، به خودم آمدم از آمدنت
وقت روضه همیشه میگفتی، جای نوکر دم در است پدر
پسرم نیستی و عکست را پای پرچم گذاشتم دم در
خاطرت هست پای این پرچم اشکها ریختی برای حسین
رفتی اما مگر نمیگفتی پدر و مادرم فدای حسین
کربلا زنده بود از نظرت، رفتی و یک نشانه آوردی
با تن پارهپارهات پسرم، کربلا را به خانه آوردی
آخرین پرده را کنار زدم تا ببینند روضه بازی
تا ببینند بچهام امروز، مرگ را هم گرفته به بازی
آرزو داشتی شهید شوی، هم برای حسین، هم وطنت
پرچم یا حسین و ایران را با هم انداختیم روی تنت
قول داده بهجز محرمها، مادرت قید گریه را بزند
پسرم با تو روضهخوان امسال، چه گریزی به کربلا بزند
پسرم کشته شد برای حسین، از کسی جز حسین، اسم نبر
روضهخوان فکر مادرش هم باش؛ این تو، این روضه علیاکبر
تو بیتابی و این را پیچوتاب جاده میفهمد
سر بر نی، تن در قتلگاه افتاده میفهمد
تو مظلومی و این را مادرت در سجده میگوید
و حرف مادرت را تربت سجاده میفهمد
تو تنهایی و امضاهای پای نامه میگوید
و این را هر که دعوتنامه نفرستاده میفهمد
تو آرامی و این آرامش پیدای پنهان را
فقط طفلی که دستش را به دستت داده میفهمد
تو بیتابی، تو مظلومی، تو تنهایی، تو آرامی
تو را اما که با این شرححال ساده میفهمد؟
تو زینبزینب یک لهجه بیغلوغش هستی
تو اوج نوحهای! این را مؤذنزاده میفهمد
یاران حسین با خطر میمانند
امثال حبیب، بیشتر میمانند
این بار چراغ خیمه خاموش شود
از مدعیان چند نفر میمانند؟
محسن صرامی از اصفهان
در همین آغاز مستی، صحبت از پایان چرا؟
تازه از چاه آمدم بیرون، غم زندان چرا؟
درد اگر از جانب دلدار شد روزی من
پس نمیفهمم خدایی منت درمان چرا؟
دم فقط باید زنم از حب مولایم علی
دم زدن از این چرا و دم زدن از آن چرا؟
هم خدایی میکند، هم بنده حق میشود
پس نباید گفت که هستیم ما حیران چرا؟
عشق من «الیوم اکملت لکم دینکم» است
بی علی قاری تلاوت میکند قرآن چرا؟
لحظهلحظه در نجف هستم جدایی مشکل است
عاشق حیدر بسوزد در غم هجران چرا؟
پس نخواه از سجده بر ایوان او پا پس کشم
پس نپرس از عبد حیدر، سجده بر ایوان چرا؟
خالق من، رازق من، هست امیرالمومنین
دیگر از دست کسی باید بگیرم نان چرا؟
از خدا خوانم جدا او را، که قطعا کافرم
از فضیلتهای او رد میشوی آسان چرا؟
رتبه پیغمبران هم بسته بر حب علیست
از خودت پرسیدهای «منّا» شده سلمان چرا؟
برای روضه که فن سخن نمیخواهی
غزل سرودن از امثال من نمیخواهی
تمام عطر بهشت از مجالس روضهست
گلاب و عنبر و مشک ختن نمیخواهی
هزار و نهصد و پنجاه زخم کافی نیست؟
کسی نبود بگوید زدن نمیخواهی؟
ز بس که حل شدهای در خدای خود دیگر
درست مثل خدایت بدن نمیخواهی
توان دیدن نور خدا میسر نیست
نجیبزاده، شما پیرهن نمیخواهی
خودت نگین تمامی خلقتی اصلا
به دست خویش، عقیق یمن نمیخواهی
عجیب نیست برایم که شاه بیکفنی
تنی نمانده برایت، کفن نمیخواهی
محبتت به حَسن شد زبانزد عالم
کفن که هیچ، حرم بیحسن نمیخواهی
محمد خادم از اصفهان
بدون اینکه بگوید، خبر به خیمه رسید
حسین بود، شکستهکمر به خیمه رسید
حسین بود و دو دستش به سمت پهلو رفت
خبر صریحتر از میخ در به خیمه رسید
عمو شهید شد و آب را به خیمه رساند
بهجای مشک دو تا چشم تر به خیمه رسید
عمو شهید شد و ما همه شکسته شدیم
و این شکسته شدن بیشتر به خیمه رسید
کنار دست علمدار یک نفر خندید
گذشت و دست همان یک نفر به خیمه رسید...
دستهایم به زخم عادت داشت
و به دست پدر شباهت داشت
دست بابا اگرچه خالی بود
قدر یک آسمان سخاوت داشت
دشت بود و چقدر آرامش
کوه بود و چقدر هیبت داشت
پدرم روضهخوان نبود، ولی
در دلش روضه بینهایت داشت
تا صدایی نگفته بود حسین
بغض او نای استقامت داشت
خانه از چشم او حسینیه بود
خانه با اشک او طراوت داشت
مشقِ نام حسین بود و حسین
هرچه پیشانی پدر خط داشت
و زینب آن که نامحرم ندیده رد پایش را
به غارت بردهاند اینروزها شال و عبایش را
کسی که مثل من از بیت قبلی جان به در برده
خودش باید بگیرد در همین مصرع عزایش را
محمد زارعی (پویا) از دلیجان
بستند شرط را همه پای سر حسین
قیمت گذاشتند برای سر حسین
در مذهبی که قیمت آزادگی سر است
حتی سر حسین، فدای سر حسین
ظهر شد، پس نغمه اللهاکبر پخش شد
نقل لبخند علی در بین لشکر پخش شد
یک نسیم کوچک از پیراهن اکبر گذشت
در تمام دشت گویا عطر حیدر پخش شد
مثل مهتابی که دارد جلوه خورشید را
رخ نمود اکبر ولی نور پیمبر پخش شد
هر کسی سهمی از این سیب بهشتی خواست، پس
در سپاه دشمنان، یک دست خنجر پخش شد
با به خون غلتیدن اکبر، زمین شد لالهزار
با به خاک افتادن خورشید، اختر پخش شد
یک نفر شیرازه را از مثنوی بیرون کشید
هلهله طوفان به راه انداخت، دفتر پخش شد
از نگاه عاشقان خون ریخت، اکبر مثله شد
از نگاه عارفان مِی ریخت، ساغر پخش شد
عرباعربا شد که با خود یکتنه لشکر شود
نور بود و با شکستن، صدبرابر پخش شد
از سبوی چشم اکبر قطره اشکی چکید
در میان تشنهلبها، آب کوثر پخش شد
چون زمین سیراب شد از چشمه اشک رباب
بین اهل آسمان هم، خون اصغر پخش شد
چادر زینب به دست شمر تکهتکه شد
در خیام دختران، اینگونه معجر پخش شد
بندبند جور از این رو که شد نذر حسین
مثل یک ظرف رطب در بین لشکر پخش شد
تا به نور مهتدی روشن شود تکلیف شام
با ملاک نیزههای تیزتر، سر پخش شد
پرده بابالورود خیمه سجاد سوخت
با صدای زینب اما روضهی در پخش شد
عطردان کوچکی افتاد و عطر یاس ریخت
چون رقیه خورد سیلی، بوی مادر پخش شد
رنگ سنگ بقعهی ارباب بود اول سفید
سرخی خونش ولی در سنگ مرمر پخش شد
پخش شد یک اکبر اما چند اصغر جمع شد
مفرد سالم به این صورت، مکسر جمع شد
نیزهدار ساقی از آنجا که این سر پخش بود
بار دیگر زد عمود و اندکی سر جمع شد
تا نگیرد دست ظالم دامن مظلوم را
دست شعله آمد و دامان دختر جمع شد
حضرت سجاد غیرت کرد و با تدبیر او
کاروان نیزه از اطراف خواهر جمع شد
جارچی روی اسیران حرم قیمت گذاشت
مرد و زن، پیر و جوان، دیندار و کافر جمع شد
شرم شد روبنده سرخ زنان و دختران
چون دم گرداندن اهل حرم در جمع شد
در زمان شستوشوی تیرها و نیزهها
استخوان و گوشت، قد چند پیکر جمع شد
باز هم شاعر برای تو مخاطب جمع کرد
باز هم دلدار و بیدل، دور دلبر جمع شد
تازه شد بر روی گنبد پرچم سلطان عشق
برگ و بار و سفره شاهان دیگر جمع شد
دستمال اشک بیرون آمد از لای کفن
خاطر این زندگی از مرگ آخر جمع شد
سیدعلی شکراللهی از اصفهان
چه احتیاج که در زهد بوالعجب باشیم
همین بس است که با تیغ منتسب باشیم
بیا که پشت در تکیه کفش جفت کنیم
اگر به روضه ارباب، منتسب باشیم
بر آستان درش دست و پا بیندازیم
چون آستین ابالفضل، باادب باشیم
شراب روضه یکی بوده از قدیم اگر
امیر و مجتهد و مست و محتسب باشیم
حسین، واجب عینیست، جمع کن برویم
چرا معطل انجام مستحب باشیم؟
شبیست تیره شب بیتو یا حسین مباد
برای ترک تو در انتظار شب باشیم
حسین کشته اشک است، اشک بر مظلوم
حسین کشته حق است، حقطلب باشیم
اگر سلیمانهای صُرد مسلمانند
بیا برای مسیحای خود، وهب باشیم
دگر به فوز شهادت نمیرسیم رفیق
اگر که یک روز از کاروان، عقب باشیم
در کوچه ما جز در این خانه دری نیست
درها زدهام، جز پس این در خبری نیست
در این شب دیجور جز آن سر قمری نیست
بی آن سر افراشته بر نی، سحری نیست
بالاتر از این سر که شنیدید سری نیست
قولیست که دلسوخته ذکر حسینم
تسبیحم و آموخته ذکر حسینم
مغرور به اندوخته ذکر حسینم
تا چشم به در دوخته ذکر حسینم
دور و برم از آتش دوزخ خبری نیست
در چله ذکر تو به تسبیح چه حاجت
ما وحدتیان را چه نیازی است به علت
در مکتب ما اشک مقام است نه حالت
عمریست که در روضه او کشف و کرامت
از یمن دعای شب و ورد سحری نیست
ای مستی مکشوف که منسوب به تاکی
وی گریه مألوف که منجر به هلاکی
ما گریه محضیم چه حاجت به تباکی
جز تربت اعلای تو در عالم خاکی
گنجینه اسرار و ضمیری گهری نیست
بگذار که زیر المی روضه بخوانیم
در سوگ گدازنده غمی روضه بخوانیم
در تعزیت قد خمی روضه بخوانیم
جز آنکه شب و روز کمی روضه بخوانیم
باقی همه بیحاصلی و بیخبری، نیست؟
بگذار نگوییم چه بر پیکر او رفت
بگذار نگوییم که اول سر او رفت
در جیب شتربانی انگشتر او رفت
با غارتیان چون که لباس از بر او رفت
در گودال از پیکر پاکش اثری نیست
بر سینهاش آن ملحد سجادهنشین کیست؟
آن چوب مرصع پسِ آن نیزه، عصا نیست؟
بر گوشه آن سنگ، اثر لخته خون چیست؟
از ریختن تیر، هوا تیره و ابریست
آوخ که بهجز جسم شریفش سپری نیست
با اهل حرم میر و علمدار نیامد
یا رأس ابالفضل به بازار نیامد
یا عمه سادات به انظار نیامد
سقای حرم، سید و سالار نیامد
چون در بر او جربزه پردهدری نیست
هادی جانفدا از تهران
تو ای شور نهان در رقص پرچمها
تبت سوزانترین تبها
غمت شیرینترین غمها
تو را میخواهد این شبها
تو را میخواند این دمها
تو ای احرام مشکیپوشها
ماه محرمها
الا ای اشکریزت چشم ابراهیم و عیسی، نوح و آدمها
مصیباتت فراتر از لهوف و از مقرّمها
تو ای ماه محرمها...
تو مثل رود جاری در طنین نوحهخوانهایی
تو مثل بغض در سوز صدای روضهخوانهایی
تو فریاد بلیغ منبریهایی، تو اشک گریهکنهایی، تو شور سینهزنهایی
تو سرخی رد زنجیر بر دوش جوانهایی
نه اینهایی، نه آنهایی، تو فصل آشتیِ شهر ما با آسمانهایی
حسین ای جان جانانم، حسین ای روح و ریحانم
به روی خاک جایی مثل عرش کبریا داری
تویی که تربتی بالاتر از هر کیمیا داری
کنار صحن خود جایی برای انبیا داری
عجیب این است جایی هم برای مثل ما داری
حسینجان کربلا داری
شب جمعهست حرم سرشار از زائر
پر از عشاق تو از روضهخوان و شاعر و ذاکر
شب جمعه میان زائرانت خواهرت هم هست و جد اطهرت هم هست
همه وقتی حرم باشند، حتما مادرت هم هست
همین که مادرت آمد به پا شد ناله از دلها
حسینم وا
صدای آه و واویلا، به صورت میزند زهرا
حسینم وا
به قربان سرت مادر، فدای غرق در خون پیکرت مادر
به قربان پریشان بودن موی سرت مادر
حرم این روضهها و روضههای تو حرم هستند، خیلی محترم هستند
حرم از اشک و نور و جلوه و آیینه و گل، پر
و زهرا پاک میکردش که چشم مستمعها را
به ناز گوشه چادر، شبیه حر
حسین ای اسم جاری در شب و روزم
حسین ای ذکر هر روزم
بیا و دستهای خالیام را از کرم پر کن، منِ دلسنگ را دُر کن
که از الطافِ زهرا، دشمنت حر حسینی شد
تمام سنگهای روضهات در حسینی شد
حرم را، روضهها را با نگاه پاک باید دید
تو را با مشعل ادراک باید دید
جمال یار را بر خاک و در افلاک باید دید
خدا را شکر سرمستیم با غمها، تو را داریم ای ماه محرمها
غمت شیرینترین غمها، تبت سوزانترین تبها
تو وقتی اومدی گفتم که تقصیر دل من بود
تو که دیدی بابات خوابه، چه وقت گریه کردن بود؟
حالا که اومدی پیشم، بازم آغوشتو وا کن
بغل کن بغضمو بازم، غریبی مو تماشا کن
حالا که اومدی پیشم، بزار خلوت کنم با تو
بزار تعریف کنم، بعدش، ببین من پیر شدم یا تو
ببخش حرفای تعریفیم، دیگه حرفای خوبی نیست
ببخش واسه پذیرایی، خرابه جای خوبی نیست
خرابه بسترش خاکه، خرابه بالشش خشته
تو خیلی خاکیای اما، برای دخترت زشته
برای دخترت زشته که خونش اینطوری باشه
بزار چیزی نگم شاید تو حرفام دلخوری باشه
کدوم خانوم با این حالش، پیش مهمون معذب نیست؟
ببخش، از راه طولانی، سر و وضعم مرتب نیست
اگه مهمون داری باید براش با جون مهیا شی
خجالت میکشی وقتی نتونی از زمین پاشی
نگی من بیادب بودم، نگی این دختر عاشق نیست
نمیتونم پاشم از جام، پاهام پاهای سابق نیست
حالا چشمای کمسومو، به هر چی جز تو میبندم
به زورم باشه پامیشم، به زورم باشه میخندم
مگه تو صورتم امشب، به غیر از خنده چی دیدی
که از وقتی پیشم هستی، یه بار حتی نخندیدی
یکی دستش تو تاریکی، به گونهم خورده، چیزی نیست!
یکی از من یه گوشواره، امانت برده، چیزی نیست!
فقط دلتنگ تو بودم که اعصابم به هم ریخته
یه قدری خسته راهم، یهکم خوابم به هم ریخته
میخوام امشب سرت تا صبح، به روی دامنم باشه
میخوام امشب شب خوب از اینجا رفتنم باشه
دیگه اخماتو واکردی، منم با بغض میخندم
بیا آغوشتو وا کن، منم چشمامو میبندم
مهدی رحیمی از قم
مثل نماز، مثل دعا، صبح و ظهر و شام
ارباب را زدیم صدا صبح و ظهر و شام
ما لطف کردهایم به خود بین روضهها
ارباب لطف کرده به ما صبح و ظهر و شام
روضه به روضه گریه ما فرق میکند
چون فرق بین نافلهها صبح و ظهر و شام
روزی سه بار از غم تو گریه میکنیم
با رخصت از امام رضا، صبح و ظهر و شام
دختر نشست پیش پدر، گریه کرد و گفت
|شلاق میزدند به ما صبح و ظهر و شام
یک بار ظهر شمر تو را کشت و با سرت
هر روز میکشند مرا صبح و ظهر و شام
فطرس رسیده جا به کبوتر نمیرسد
حتی فرشته پیش تو با پر نمیرسد
احیا گرفتهایم به هیأت گمان کنم
چون امشبی به دفعه دیگر نمیرسد
رزق حسین بسته به بال فرشتههاست
از پنجره میآید و از در نمیرسد
گاهی برای ما نرسیدن رسیدن است
آنجا که دست شاه به نوکر نمیرسد
دنیای بی حسین اگر آخر غم است
دنیای با حسین به آخر نمیرسد
در هیچ لحظهای بهجز از لحظه اَخا
در نقشهها فرات به کوثر نمیرسد
کوهی به کوه نه که در این روزگار پست
دست برادری به برادر نمیرسد
ارث پدر گلوی بریدهست لاجَرَم
وقتی که اکبر است، به اصغر نمیرسد
وقتی که نیستند علیهای کربلا
انگشترت مگر که به دختر نمیرسد؟
گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر، از روبهرویم بیشتر
هر قدر از دست تازیانهاش کردم فرار
آن سیاهی باز میآمد به سویم بیشتر
هرچه کمتر گریه کردم، هرچه کمتر گم شدم
هی تبسم کرد و زد سیلی به رویم بیشتر
من به خود گفتم میآید، بچهها گفتند: نه
ریخت از عباس آنجا آبرویم بیشتر
از همان عصری که دیدم خیمهها آتش گرفت
با همه قهرم ولیکن با عمویم بیشتر
بعد از آن روزی که من از قافله جا ماندهام
عمه دقت میکند هر شب به مویم بیشتر
عباس شاهزیدی(خروش) از اصفهان
زمان وقت خذینی یا سیوف است
چه غربتها نهان در این حروف است
نه، این مصراع دیگر کار من نیست
چه آمد بر سرش، کار لهوف است
قلم آمد که خنجر را ببوید
برایت روضه سر را بگوید
قلم چرخید و شاعر رفت از هوش
یکی مصراع آخر را بگوید
غروب بود و قدش دیگر ایستاده نبود
هزار و نهصد و پنجاه زخم، ساده نبود
هزار و نهصد و پنجاه بار زینب مرد
چه روضهها که در این بغض ایستاده نبود
ابوالفضل عصمتپرست از مشهد
دختری که نمک گفتن لالاییهاست
لقبش مثل خودش، معنی زیباییهاست
کودکی روی زمین بانوی بالاییهاست
روضه عاطفیاش، روضه باباییهاست
چند وقتیست که کامل شده دندانهایش
تازه شیرین شده تکرار پدرجانهایش
غم لبهای ترکخورده عزادارش کرد
عاقبت راهی آن کوچه و بازارش کرد
ضربه پای کسی دست به دیوارش کرد
و نگاهی به کف پای پر از خارش کرد
گفت پس عاقبت فاطمه بودن این است؟
ارث زهراست اگر گوش چپم سنگین است
درد دل من از لگد زجر لعین نیست
از آن لگدی هست که روی بدنت خورد
من غصه یک چادر پا خورده ندارم
میسوزم از آن چنگ که بر پیرهنت خورد
پاره است لبم عیب ندارد به فدایت
دیدم چقدر چکمه به روی دهنت خورد
از خیر قَدَر قضا گذشته
کار دلم از دعا گذشته
شبهای بلند بیعبادت
در حسرت ربنا گذشته
سلطان شده روز بعد هر کس
از کوی تو چون گدا گذشته
گیرم که گذشت آه از حال
حالا چه کنیم با گذشته؟
طوری ز خطای ما گذر کرد
ماندیم ندیده یا گذشته!
تصمیم به توبه تا گرفتم
فرمود گذشتهها گذشته
در راه نجات امت خویش
از خون خودش خدا گذشته
هر جا که رسید گریه کردیم
آب از سر چشم ما گذشته
میخی که رسیده از مدینه
از سینه کربلا گذشته
یک تیر به حلق اصغرت خورد
از حنجر او سه تا گذشته
وا شد دهن کمان و حرفش
از گوش هجا هجا گذشته
از روی تن تو یک نفر نه
یک لشکر بیحیا گذشته
عباس کجاست تا ببیند
بر خواهر او چهها گذشته
به پیش چشم خودم دست و پا زدی و نمردم
برای زینب از این سختتر عذاب نباشد
خراب گشت گلویت به دست خنجر کُندی
چگونه هر دو جهان بر سرم خراب نباشد
بخواب عزیز که خواباندهام بنات حرم را
ولی بدونِ تو زینب به فکر خواب نباشد
نشد که چادر خود را به روی تو بکشانم
تن برهنه تو زیر آفتاب نباشد
سوار ناقه عریان شدن که کار زنان نیست
اگر که مرد نباشد، اگر رکاب نباشد
خدا کند قدحی را که ریخت روی سر تو
گلاب باشد عزیز دلم، شراب نباشد